رایان و بارانرایان و باران، تا این لحظه: 12 سال و 14 روز سن داره

نی نی قلوهای ما رایان و باران

اولین سفرتون

1391/4/20 22:24
نویسنده : مریم
1,131 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه 13تیر: راستشو بخوایین دیگه حسابی توی این 2ماه خستمون کردین شیطونکای من.براهمین بعد از 9 ماه یه مسافرت میچسبید.آخرین باری که شمال رفته بودیم ماه رمضون پارسال بودکه دائی رو بردیم و بعد سحر برگشتیم.پدرجون اینا تصمیم داشتن برن ویلا به ما هم گفتن تا با هم بریم. یکم 2دل بودیم چون نگران بودیم آب و هواش بهتون نسازه و دلدردتون بدترشه.در ضمن واکسن 2 ماهگی هم داشتین. به هرحال قرار شد بریم و رفتیم. وقتی رسیدیم ساعت 4 صبح 4شنبه بود. برخلاف انتظارمون هوا سرد و کمی بارونی بود.فوق العاده شرجی niniweblog.comو پر پشه.خداروشکر تخت پارکتون همراهمون بود. خاله از اومدنش پشیمون بود چون از پروانه ها میترسید niniweblog.com.روزها هوا عالی بود و شبها به سختی می گذشت.هوا که تاریک میشد دائی عباس آتیش روشن میکرد و دودش رو میداد سمت خونه تا پشه ها دور شن.بعدش هم بابای شکمو از باغ بلال میچید و رو آتیش درست میکرد.مادرجون هرروز از محصولات باغ غذا می پخت خیلی تازه و خوشمزه بودن.چهاردهم تولد 2 ماهگیتون بود و فرداش میلاد حضرت مهدی(نیمه شعبان)همه جا جشن بود.5شنبه تو اتاق حمومتون کردیم niniweblog.comبعد 4تایی رفتیم اتاقور تا به زمینمون سر بزنیم. تو راه دائی رو هم سوار کردیم تا بیاد ویلا. شام عمو فاضل وپیمان اینا هم بودن براتون 2تا خرس آورده بودن . من و شما 2تا جیگر تو اتاق کوچیکه می خوابیدیم.تختتون کنار تخت من بود.شب که رایان جیغ زد دائی جون هم اومد و توی خوابوندنتون کمکمون کرد. هرچند تا صبح بیدار بودین. دائی براتون آواز می خوند تا شما برای نشنیدن صداش زود بخوابین niniweblog.com(البته ویولنش رو نیاورده بود). خلاصه خیلی کمکمون کرد. درکل نذاشتم بهش بد بگذره. جمعه تقریبا همه اومده بودن تو باغهاشون.پدر جون همش باغبونی کرد و لذت برد.دائی جون به کمک دائی عباس هم تو باغشون آلاچیق ساخت و قول داد سال بعد براتون تاب ببندهniniweblog.com.پدرجون و خاله و دائی عباس جمعه شب برگشتن تهران. ما با دائی جون و مادر جون موندیم تا شنبه راه بیوفتیم. شب شما خیلی اذیت کردین من هم دست تنها بودم و کمک نداشتم. نبود خاله قشنگ حس می شد. ساعت 9 صبح بود که بابا و دائی رو بیدار کردم و خودم رفتم تا بخوابم.بعداز ظهر راه افتادیم به سمت خونهniniweblog.com. درکل سفر خیلی خوبی بود. فقط یه پشه بدجنس لوپ چاقالوی رایان مامان رو خورد.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

دایی جون اکبر
20 تیر 91 14:51
سلام جیگرای خودم
این چند روز به من که خیلی خوش گذشت به شما چی؟ کلی بوستون کردم و کلی هم عکس گرفتم ازتون،
منتظرم زود زود بر گردین وگرنه خودم میاما


نه نه دائی جونم خودمون میاییم. زحمت میشه