همینجوری! برای خاطره!
92/12/18:سلام عشقای من دیوووونه حرف زدنتونم شیرین زبونای من
خب!!!جونم براتون بگه که!!!اتفاقاتی که ازش غافل شدیم این مدت :
یکی اینکه 92/10/27 باباجونی 206 (V8)مونو فروخت . خیلی خاطرات تلخ و شیرینی باهاش داشتیم از وقتی تو دل مامان بودین تا همین الان .ولی جالبتر از همه این بود که:دقیقا پارسال توی همین تاریخ وقتی رفتیم خونه دختردایی سمیه دزد ماشینو زد و کلی داروندارمونو برد خیلی شب بدی بود چون من دزدارو دیدم و فراریشون دادیم البته با کلی جنس هفته بعدش باباجون یه دوو سیلو خرید برخلاف میل من و همونطور که پیش بینی میکردم دلشو زد وبازتصمیم به فروش گرفت. و یه هفته مونده به عید یه سمند خرید تاجادار و بزرگ باشه براراحتی شما فسقلیای نازنازی
بگذریم: ولی کاش نمی گذشتیم !!! چون مجبورم یه کوچولو درباره وحشتناک ترین خاطرمون صحبت کنم!!! 24 بهمن عمل هایپوسپدیاس رایان توبیمارستان بهمن.اصلا نمیخوام برام یادآوری شه پس اجازه بدید دربارش براتون ننویسم فقط بدونید هرلحظش هزار بار منو باباجونو مادرجون که همراش بودیم مردیم و زنده شدیم.ولی خوشبختانه هم بیمارستانش هم رسیدگیش و هم دکترش که دکتر نصیری رئیس بیمارستان علی اصغر بود خوب بود. و به گفته دکتر عمل ساده و موفقیت آمیزی داشت.
از پوشک گرفتنتون: آخرین پوشک رایان برای عملش باز شد ودیگه هرگز پوشک نشد پسرم چون دیگه ختنه شد و مرد شد.بچم انقد بخاطر سوزشش میترسید که شبا هم خیس نمیکرد وباعث شد مثانش زود جا باز کنه.باران روهم روزها از پوشک گرفتیم و خیلی زود زود زود کمتر از چندروز کاملا یادگرفتن یعنی توی 21 ماهگی دیگه پوشک نشدن آفرین به شما ناناسای مامان
پدری برامون بلیط سیرک گرفت و با مادرجونو خاله طلا رفتیم خیلی میترسیدیم از شیر وخرس ولی وقتی دیدیم شما 2 تا از دیدنشون ذوق کردین خجالت کشیدیم و نشستیم سر جامون خیلی بهمون خوش گذشت البته شمافقط شیر و خرس و میمونشو دوس داشتین