خصوصیاتتون
و اما شما:
می خوام یکم از خصوصیاتتون تا 8 ماهگیتون بگم:
باران کوچولو بود خیلی اکتیوتر بود 2تا پاهاشو تند تند تکون میداد و دوچرخه می زد بدون اینکه خسته بشه. بیشتر وقت ها یکی از پاهاشو بالا میاورد و سیخ نگه میداشت کلی بهش می خندیدیم.رایان تا بیدار می شد انگشتاشو مشت می کرد و مچ یکی از دستاشو می لرزوند،ما می فهمیدیم داره بیدار می شه.باران همه موهاش ریخت و دوباره در اومد ولی رایان موهای جلوی سرش نریخت برا همین همیشه مردم با دیدنتون فکر میکردن رایان دختره و باران پسر.باران از4 ماهگی وقتی می گفتیم اَ اِ اُ تکرار می کرد.رایان از 5 ماهگی موقع خواب برا خودش آواز می خوند و این یعنی برام لالایی بخون من هم گنجیشک لالارو می خوندم تا می گفتم گنجیشک لالا رایان نگام میکرد و می خندید. بدون این آهنگ نمی خوابیدن.همه میگفتن رایان شکل باباشه و باران شکل من و خاله جون ولی کم کم نظرات تغییر کرد. چشمای رایان شبیه چشم پدر جونه فقط سبز نیست البته اولش بود ولی نم نم تیره شد ولی باران از اولش چشم مشکی بود.رایان یه دوره ای عادت کرده بود به یه پهلو بخوابه طوری که سرش کج شده بود ولی متوجه شدیم و عادتشو تغییر دادیم تا درست شد.عاشق حموم رفتنن .باران از پستونک متنفر بود ولی یه باره از 5 ماهگی به بعد پستونک خور شد.ولی رایان همیشه قبل خواب می خورد.باران مامان چایی معطل قنده.تا نگاش می کنن می خنده برا همین زود خودشو تو دل همه جا میکنه.فوق العاده هم انعطاف پذیره طوری که وقتی میاد شصت پاشو بخوره زانوش به دهنش می رسه.ولی رایان سفته و تا 6 ماهگی نمی تونست شصت پاشو بگیره. برا همین همش دنبال پای باران بود و با گرفتنش کلی ذوق می کرد. باران هم دلسوز بود وچیزی بهش نمی گفت ولی رفته رفته عصبانی شد و دیگه بهش اجازه نداد و پسرم خودکفا شد و پاش به دهنش رسید.بی ادبیه ولی دلم نمی یاد اینو نگم رایان از همون کوچولوییش تو دستشویی جیش می کرد کم کم عادت کرد و از 4 ماهگی برا رفتن به دستشویی گریه میکرد باران هم از 6 ماهگی همینجوری شد.ماهم براشون صندلی توالت خریدیم رایان عاشق کوبیدن پاش به صندلی بود.از6 ماهگی یه عادتی پیدا کردین که موقع خواب گوشه تشکتونو بغل می کنین و صورتتون رو می پوشونین. باران گاهی عروسکاشو می گیره بغلش و می خوابه. خونه پدرجون هم که می ریم Angry Bird خاله طلا رو به هیچکس نمیده حتی وقتی می خوابه بغلش می کنه و می خوابه. 2هفته قبل 6 ماهگیتون غذاتونو شروع کردم شما عاشق غذایین قاشق دهن هرکدوم میذارم اون یکی معترض می شه و سعی می کنه از دستم بگیره.رایان وقتی دهنشو وامیکنه بخوره میگه "آم".2 آبان وقتی باباجون دانشگاه بود دور از چشمش مادرجون خودش تنها بارانو برد تا گوششو سوراخ کنه من هم دل رفتن نداشتم.وقتی برگشت گفت اصلا اذیت نشد و گریه نکرد.شب که بابا جون اومد خونه و دید کلی ذوق کرد.متاسفانه اول آذر بود که برخلاف میلم مجبور شدم از شیر بگیرمتون خیلی سعی کردم این اتفاق نیوفته ولی دیگه در توانم نبود معذرت می خوام عزیزای دلم.طوری شد که همه می گفتن دیگه شیر نده.
یه اتفاق بد دیگه هم اینه که خیلی زیاد به هم حسادت می کنن ما هم تصمیم گرفتیم از این به بعد چیزهایی که براشون می خریم حتی تو رنگ تفاوت نداشته باشن از کوله پشتی شروع کردیم که قورباغه های سبزو خوشگلن.رایان از اول تولدش وقتی خوابش عمیق می شد سرشو به عقب می برد طوریکه به پشتش عمود می شد.این باعث شده قفسه سینش جلوبیاد و پسرم آرنولد هیکل بشه. بعضی ها بهش می گن رضا زاده. منتظرم بزرگ که شدی برا مامان مدال بیاری قهرمانم البته رفته رفته لاغر شدی و هیکلت بهم ریخت.باران تو6 ماهگی می گفت بابابابا... منظورش چیه خودش می دونه و بابای خودش.رایان از 10 آذر یاد گرفت وقتی می خوابه دمر بشه.23 آذر هم فهمیدیم میتونه بشینه.باران خیلی می ترسه.از صداهای بلند وخنده های ناگهانی و...از6 ماهگی به بعد خیلی زود عصبی میشه اولش از بغل خیلی بدش میومد ولی الان فقط میگه بغلم کنین تا فوضولی کنم.باران بلده با نی آب بخوره .عاشق تلفنن هرروز با پدرجون و مادرجون صحبت میکنن هرکی تلفنی صحبت میکنه با دقت گوش میدن و بهش می خندن مخصوصا باران.رایان سعی می کنه حرف بزنه ولی فقط هارت و پورت می کنه فقط بابا ماما دد شومی فهمیم.تقریبا از3 ماهگی خوابتون تنظیم شد وشب ساعت 11 می خوابید تا 6 بعدها شدتا 8 .از وقتی کلاسای باباجون شروع شده ما تقریبا یه هفته شنبه تا 3شنبه خونه مادرجونیم ویه هفته خونه خودمون.عزیز جون توی نگهداری ازشون بهم کمک می کنه (دست گلش درد نکنه).برا تولدشون یه پلاک برا رایان و یه انگشتر برا باران خریده.باران تا الان 2 بار سرماخورد و رایان 1 بار.یه بار هم رایان حالش بدشد آمپول ویتامین Aزدن بهش من که نرفتم داشتم توخونه گریه می کردم ولی دائی جون و مادرجون گفتن توگریه هاش میگفته بابا بابا.کلا درمواقع سختی باباشو صدا میکنه.اواخر7 ماهگی وقتی پوشکشرو عوض کردم تا برم بندازم تو سطل غلت خورد و رفت دست کوچولوشو زد به بخاری اتاقش (مامان برات بمیره الهی)از بغل باباجونش هیچ جا نمیرفت انگار بامن قهربود 3تا از انگشتاش تاول زده بود.وقتی هم نشستن یاد گرفت 2بار افتاد و توی گریش باباشو صدا می کرد.رایان تو8 ماهگی تند و تند سینه خیز رفت از این اتاق به اون اتاق و چند روز بعدش چندقدمی چهاردست و پارفت و چندروز بعدش هرچیزی رو میگرفت و سعی میکرد وایسه وابستگیش به من هم هر روز بیشتر و بیشتر میشد.نگهداری ازشون فوق العاده وقت گیره فرصتی برای بازی باهاشون نداریم حسابی حوصلشون سرمیره باباجون یه حباب ساز خرید تا یه کمی از وقتش پرشه. رایان یاد گرفته این کارو کنه مخصوصا وقتی از آب خوردن سیر میشه.تو همین ماه من آنفولانزا گرفتم و متاسفانه به شما منتقل شد کلی لاغر و ضعیف شدین.خداییش نگهداری از2 قلوها کار خیلی سختیه خدابه همه مامان باباهای 2قلودار صبربده.من که وقتی 5 ماه از زایمانم گذشت به وزن قبلیم برگشتم و بعداز اون همینجور لاغرو لاغرتر شدم.بابا جون هم خیلی اذیت میشه تازه وقتی از سرکار میاد کارش شروع میشه.