ماه نهم
لطفا عکس ها را در ادامه مطلب ببینید
1/12 : رایان برا اولین بار دیوارو گرفت و سعی کرد وایسه
2/12: باران یک باره بدون مقدمه خیلی قشنگ و مسلط شروع کرد به بای بای کردن
3/12: رایان دیگه چهاردست و پا راه افتاد البته وقتی عجله داشت باز تند تند سینه خیز میرفت
9/12:متاسفانه من مبتلا به آنفولانزا شدم وحالم خیلی بدشد از همه بدتر این بود که باید ازشما دور می شدم برا همین یکی از سخت ترین روز زندگیمون بود چون باران رو گذاشتیم خونه مادرجون ولی رایان باتوجه به وابستگی شدیدش به من با مااومد خونه هنوز یه روز نگذشته بود که اشکم دراومد و وقتی باهات تلفنی حرف میزدم زدم زیر گریه این شد که باز برگشتم پیشت و بردیمتون بیرون تا خوش بگذرونین همینطور که قدم میزدیم یه آقای بادکنک فروشیرو دیدیم باران انقدر ذوق کرد از دستش بادکنک رو گرفت این اولین خرید با سلیقه خودت بود عشقم وقتی برگشتیم باز با مادرجون رفتی و اونجا موندی این2 روز دوریت از من چندان بد نبود چون یه عالمه کار جدید یاد گرفتی اخلاقت هم خیلی خیلی تغییر کرد فوق العاده خانم و مهربون شدی اصلا مامانو اذیت نمیکردی .با این حال بعداز چند روز شما هم یه کوچولو حالتون بدشد.
چیزهایی که یاد گرفتی:
غلت غلتون خودت رو به هدفت میرسونی معمولا یه پتو یا تشکت رو دور خودت میپیچی و غلت میزنی و بازی میکنی- مرتب بای بای میکنی - با جمع کردن انگشتات بیا بیا میگی- ای بی تربیت با آب دهنت بادکنک درست میکنی- میگیم دست بده یا الله دستت رو سمتمون دراز میکنی- میگیم زبونت کو زبونت رو درمیاری و بعد میخندی- میگیم مگ مگ کن بینی رو میگیری- گوش و دست و پا رو میشناسی البته خیلی چیزهای دیگرو میشناسید ولی اینارو نشون میدی– به رایان میگی دادا- اتل متل میخونیم میگی اتَ- به تاتی میگی تا- خودت نمیتونی جایی رو بگیری وایسی ولی ما کمکت میکنیم – نانای نانای که میخونیم دستاتو تکون میدی اولش شبیه بای بای بود ولی بعد چرخوندیش
رایان مامان عشقم کسی نبود چیزی بهت یاد بده خودکفایی و خودت یاد گرفتی از در و دیوار بگیری و راه بری اگه چیزی زیر پات باشه از اون هم بالا میری به پستونک و هرچیزی میگیم اَخه میگی اَخ خ خ – برق رو دوست دارید و بهش میگی بَریا برخ خ خ- خیلی نازک دل و زود رنجی جرات نمی کنیم دعوات کنیم - تا دستتو میگیریم بپر بپر میکنی- تند و تند چهاردست و پا میری و هرجا میرم دنبالم میای وقتی بهم میرسی از پاهام میگیری و بلند میشی آخه نفس مامان با این همه وابستگی زن بگیری از پیشم بری من میمیرم.بعضی وقت ها دائی جون میگه من از الان نگران سربازی رفتنشم که چطور می خوای تحمل کنی