بامزی های قوی مامان
5 مهر:رفتیم پیش خانم دکتر تا چکاپ ماهیانه بشم روی یه تخت بلندی دراز کشیده بودم وقتی خواستم بلندشم دنیا دور سرم چرخید و قبل از اینکه بیوفتم بیهوش شدم و از ضربه ای که به سرم و کتفم خورد خبر نداشتم مدت ها گذشت و وقتی بهوش اومدم همه دکترا و بیمارا بالاسرم بودن و خانم دکترگریه میکرد.کم کم که بهترشدم فهمیدم ضربه بدی بهم خورده خواستم عکس و MRI بگیرم که دکترم گفت اول آزمایش بده. و این بهترین خاطره زندگی من بود چون فهمیدم شما دوتا فرشترو خدابهم داده و با اون اتفاق بزرگ بامزی های مامان نه تنها حالشون خوبه بلکه دوتاهم هستن.خداجون شکر،معجزه بود که داریمتون.
کوچولوهای نازم نمیخوام با خاطرات بد شروع کنم همینو بدونین که فقط و فقط خداجون شمارو برامون حفظ کرد چون هرلحظه خطر از دست دادنتون بود اصلا حال مامانی خوب نبود و همش با بابایی نگرانتون بودیم.مخصوصا 4 ماه اول.تمام مدت رو مامان استراحت میکردم و کارهارو باباجون و خاله انجام میدادن.حتی دانشگاه مامان هم کنسل شد و فقط برا امتحانات رفتم ولی شکر خدا با نمرات خوبی درسم تموم شد.ببخشید اگه بابت رفت و آمد امتحانات مامان،اذیت شدین(معذرت)
راستی یه آهنگ بود که تمام این روزهای سخت همراهم بود(طاقت بیار.فریدون):
طاقت بیار طاقت بیار تو این روزای انتظار
طاقت بیار طاقت بیار تو سردی شبای تار
طاقت بیار اون قلبتو به دست تنهایی نده
فانوس چشماتو ببخش به این شبای غم زده
روزای خوب و جا نذار تو سختیهای روزگار
بخاطر منم شده طاقت بیار طاقت بیار
زمزمه رسیدنت ،پشت سکوت جاده ها
چند تا قدم مونده فقط ، بخاطر خدابیا
خسته ای کوله بارتو،روشونه های من بذار
راه زیادی اومدیم، طاقت بیار طاقت بیار
نگوشکستی نگو بریدی منم مثل تودلم گرفته
باید بمونی طاقت بیاری توروزگاری که غم گرفته